در پزشکی قرار دادن عضو سالم به جای عضو ضایع شده مانند جایگزین کردن قلب سالم به جای قلب معیوب یا قرار دادن کلیۀ سالم به جای کلیۀ از کار افتاده، پیوند اعضا
در پزشکی قرار دادن عضو سالم به جای عضو ضایع شده مانند جایگزین کردن قلب سالم به جای قلب معیوب یا قرار دادن کلیۀ سالم به جای کلیۀ از کار افتاده، پیوند اعضا
پیوند کردن. برداشتن جوانه یا ساقه ای از یک گیاه یا درخت و قرار دادن آن بر روی گیاه یا درخت دیگر در محلی مناسب بطریقی که آوندهای آنان با یکدیگر مربوط شود و مواد غذائی بتواند از یکی بدیگری رود البته پیوند میان گیاهان یا درختانی باید صورت گیرد که آوندهاشان باندازۀ یکدیگر و سرعت رشدشان نیز یکسان باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 122) ، بندزدن. به هم پیوستن قطعات شکستۀ ظرفی چینی یا بلورین چنان که ناشکسته نماید و چون ظرف درست بکار آید
پیوند کردن. برداشتن جوانه یا ساقه ای از یک گیاه یا درخت و قرار دادن آن بر روی گیاه یا درخت دیگر در محلی مناسب بطریقی که آوندهای آنان با یکدیگر مربوط شود و مواد غذائی بتواند از یکی بدیگری رود البته پیوند میان گیاهان یا درختانی باید صورت گیرد که آوندهاشان باندازۀ یکدیگر و سرعت رشدشان نیز یکسان باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 122) ، بندزدن. به هم پیوستن قطعات شکستۀ ظرفی چینی یا بلورین چنان که ناشکسته نماید و چون ظرف درست بکار آید
نوعی پیوند و آن بیشتر در مرکبات و مو بکار رود و چنان باشد که قسمتی از پوست شاخۀ پایه را با مقداری چوب ببرند و دو موضع بریده شده را بر وی هم گذارند و با چسب و نخ پشم بیکدیگر بندند تا جوش خورد. (از فرهنگ روستائی تقی بهرامی ج 1 ص 336 تا 339)
نوعی پیوند و آن بیشتر در مرکبات و مو بکار رود و چنان باشد که قسمتی از پوست شاخۀ پایه را با مقداری چوب ببرند و دو موضع بریده شده را بر وی هم گذارند و با چسب و نخ پشم بیکدیگر بندند تا جوش خورد. (از فرهنگ روستائی تقی بهرامی ج 1 ص 336 تا 339)
پیوند زدن. برای بهتر کردن یا عوض کردن ثمر یا گل درختی، بطریقۀ معمول قسمتی از درخت دیگر بوی پیوستن. تبنیق. اطعام، تطعیم، پیوند دادن شاخی به شاخی دیگر. (منتهی الارب) ، متصل کردن. وصل کردن: پیوند روح میکند این باد مشک بیز هنگام نوبت سحر است ای ندیم خیز. سعدی. ای باد بامدادی خوش میروی بشادی پیوند روح کردی پیغام دوست داری. سعدی. فصل کردن میتوان، پیوند کردن مشکل است. ؟ - با در آجری پیوند کردن، یا با بزرگان پیوند کردن، از خاندانی توانگر زن گرفتن. - پیوند کردن با، زن دادن. زن ستدن از: فلک در عقد شاهی بند کردش به یاقوتی دگر پیوند کردش. نظامی. ، نظم کردن. مرتب کردن. منظم کردن. - پیوند کردن سخن، پرداختن سخن و گفتار: سخنها براینگونه پیوند کن و گر پند نپذیردش بند کن. فردوسی. - ، آغازیدن سخن، به سخن گفتن ابتدا کردن: سخن سلم پیوند کرد از نخست ز شرم پدر دیدگان را بشست. فردوسی. ، وصله کردن جامه. درپی کردن. پینه کردن. رقعه دوختن برجامه، بند زدن. رقع. پیوند زدن. چسبانیدن قطعات شکستۀ ظرفی یا چینی، به هم پیوستن. ملحق کردن دو قسمت جداشده رابیکدیگر: صواب است پیش از کشش بند کرد که نتوان سر کشته پیوند کرد. سعدی
پیوند زدن. برای بهتر کردن یا عوض کردن ثمر یا گل درختی، بطریقۀ معمول قسمتی از درخت دیگر بوی پیوستن. تبنیق. اطعام، تطعیم، پیوند دادن شاخی به شاخی دیگر. (منتهی الارب) ، متصل کردن. وصل کردن: پیوند روح میکند این باد مشک بیز هنگام نوبت سحر است ای ندیم خیز. سعدی. ای باد بامدادی خوش میروی بشادی پیوند روح کردی پیغام دوست داری. سعدی. فصل کردن میتوان، پیوند کردن مشکل است. ؟ - با در آجری پیوند کردن، یا با بزرگان پیوند کردن، از خاندانی توانگر زن گرفتن. - پیوند کردن با، زن دادن. زن ستدن از: فلک در عقد شاهی بند کردش به یاقوتی دگر پیوند کردش. نظامی. ، نظم کردن. مرتب کردن. منظم کردن. - پیوند کردن سخن، پرداختن سخن و گفتار: سخنها براینگونه پیوند کن و گر پند نپذیردش بند کن. فردوسی. - ، آغازیدن سخن، به سخن گفتن ابتدا کردن: سخن سلم پیوند کرد از نخست ز شرم پدر دیدگان را بشست. فردوسی. ، وصله کردن جامه. درپی کردن. پینه کردن. رقعه دوختن برجامه، بند زدن. رقع. پیوند زدن. چسبانیدن قطعات شکستۀ ظرفی یا چینی، به هم پیوستن. ملحق کردن دو قسمت جداشده رابیکدیگر: صواب است پیش از کشش بند کرد که نتوان سر کشته پیوند کرد. سعدی
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
پیوند دادن متصل کردن: چون بپیونداند او با قبضه شمشیر دست بگسلد هر چه اندر اندام عدو شریان بود. (عنصری) سبحانک عبارت آمد که منزه ازین همه ای از عقل و علم و قدرت من و مزه و شهوت و شکل جهان لکن همه از تو دور آمدند از مانندگی بدنیها ولکن خود همه توی در ساختن اینها. مثال تو چون پرستاری تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت
پیوند دادن متصل کردن: چون بپیونداند او با قبضه شمشیر دست بگسلد هر چه اندر اندام عدو شریان بود. (عنصری) سبحانک عبارت آمد که منزه ازین همه ای از عقل و علم و قدرت من و مزه و شهوت و شکل جهان لکن همه از تو دور آمدند از مانندگی بدنیها ولکن خود همه توی در ساختن اینها. مثال تو چون پرستاری تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت