جدول جو
جدول جو

معنی پیوند زدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیوند زدن
در پزشکی قرار دادن عضو سالم به جای عضو ضایع شده مانند جایگزین کردن قلب سالم به جای قلب معیوب یا قرار دادن کلیۀ سالم به جای کلیۀ از کار افتاده، پیوند اعضا
تصویری از پیوند زدن
تصویر پیوند زدن
فرهنگ فارسی عمید
پیوند زدن
(یَ)
پیوند کردن. برداشتن جوانه یا ساقه ای از یک گیاه یا درخت و قرار دادن آن بر روی گیاه یا درخت دیگر در محلی مناسب بطریقی که آوندهای آنان با یکدیگر مربوط شود و مواد غذائی بتواند از یکی بدیگری رود البته پیوند میان گیاهان یا درختانی باید صورت گیرد که آوندهاشان باندازۀ یکدیگر و سرعت رشدشان نیز یکسان باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 122) ، بندزدن. به هم پیوستن قطعات شکستۀ ظرفی چینی یا بلورین چنان که ناشکسته نماید و چون ظرف درست بکار آید
لغت نامه دهخدا
پیوند زدن
انجام دادن عمل پیوند. در گیاهان یا در نسوج حیوانی پیوند کردن، بهم پیوستن قطعات شکسته ظرفی چینی یا بلورین چنانکه ناشکسته بنظر آید بند زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوند کردن
تصویر پیوند کردن
متصل کردن، وصل کردن، در علم زیست شناسی پیوند زدن درخت، ملحق ساختن دو تکۀ جداشده به یکدیگر، در پزشکی پیوند زدن، وصلت کردن، ازدواج کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ وَ دِ بَ دَ)
نوعی پیوند و آن بیشتر در مرکبات و مو بکار رود و چنان باشد که قسمتی از پوست شاخۀ پایه را با مقداری چوب ببرند و دو موضع بریده شده را بر وی هم گذارند و با چسب و نخ پشم بیکدیگر بندند تا جوش خورد. (از فرهنگ روستائی تقی بهرامی ج 1 ص 336 تا 339)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
پیوند زدن. برای بهتر کردن یا عوض کردن ثمر یا گل درختی، بطریقۀ معمول قسمتی از درخت دیگر بوی پیوستن. تبنیق. اطعام، تطعیم، پیوند دادن شاخی به شاخی دیگر. (منتهی الارب) ، متصل کردن. وصل کردن:
پیوند روح میکند این باد مشک بیز
هنگام نوبت سحر است ای ندیم خیز.
سعدی.
ای باد بامدادی خوش میروی بشادی
پیوند روح کردی پیغام دوست داری.
سعدی.
فصل کردن میتوان، پیوند کردن مشکل است.
؟
- با در آجری پیوند کردن، یا با بزرگان پیوند کردن، از خاندانی توانگر زن گرفتن.
- پیوند کردن با، زن دادن. زن ستدن از:
فلک در عقد شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش.
نظامی.
، نظم کردن. مرتب کردن. منظم کردن.
- پیوند کردن سخن، پرداختن سخن و گفتار:
سخنها براینگونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بند کن.
فردوسی.
- ، آغازیدن سخن، به سخن گفتن ابتدا کردن:
سخن سلم پیوند کرد از نخست
ز شرم پدر دیدگان را بشست.
فردوسی.
، وصله کردن جامه. درپی کردن. پینه کردن. رقعه دوختن برجامه، بند زدن. رقع. پیوند زدن. چسبانیدن قطعات شکستۀ ظرفی یا چینی، به هم پیوستن. ملحق کردن دو قسمت جداشده رابیکدیگر:
صواب است پیش از کشش بند کرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
پیوند دادن، پیوند یافتن پیوند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیانو زدن
تصویر پیانو زدن
نواختن پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند دادن متصل کردن: چون بپیونداند او با قبضه شمشیر دست بگسلد هر چه اندر اندام عدو شریان بود. (عنصری) سبحانک عبارت آمد که منزه ازین همه ای از عقل و علم و قدرت من و مزه و شهوت و شکل جهان لکن همه از تو دور آمدند از مانندگی بدنیها ولکن خود همه توی در ساختن اینها. مثال تو چون پرستاری تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند زدن، برای عوض کردن یا بهتر شدن ثمر گل یا درختی بطریقه معمول قسمتی از درخت دیگری به وی پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
اتصال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
للرّبط
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
Link
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
связывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
연결하다
دیکشنری فارسی به کره ای
کاشته شده، پیوند زده شد
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
جوڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
যুক্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
kuunganisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
bağlamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
לקשר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
リンクする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
verknüpfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
जोड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
menghubungkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
เชื่อมโยง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
enlazar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
collegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
vincular
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
链接
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
łączyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
зв'язувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیوند دادن
تصویر پیوند دادن
linken
دیکشنری فارسی به هلندی